خانه ی جدید
جمعه عصر، ساکت و آروم، اولین جمعه ی تنهایی تو خونه ی جدید...
خسته و گرسنه رسیدم از سر کار. یه کنسرو لوبیا باز کردم با یه کنسرو گوجه فرنگی (!) یه کم پاستا هم جوشوندم، قاطی کردم شون با فلفل زیاد و پنیر و هی خوردم و هی حال کردم. بعد چه کنم چه کنم تصمیم گرفتم که برم سینما. سینما با خونه ی جدید باید 3-4 دقیقه باشه با دوچرخه، اونم با سرعت من. شایدم نرم سینما، ولو شم به تنبلی، به هیچ کار نکردن. شاید بشینم ایمیل بزنم به چند تا از یه عالمه دوستایی که خیلی وقته ازشون بی خبرم. شاید کمی جمع و جور کنم این چیزایی رو که هنوز پخش و پلا رو زمینه.
زندگی نرم و سبکه. حتا هوا گرم شده کمی. برای اولین بار حس خوبی دارم به زمستونی که داره میاد، نمی ترسم ازش. سبز روشنم و آفتابی.
enshalllaa hamishe aftabio sabzo roshan bashi vase manam doa kon mikham dobare sabz beshamo aftabi
سلام اتفاقی آخرین پست بلاگت رو دیدم و خوندم . واقعا لذت بردم انقدر که بدون فهمیدن گذر زمان تا اولین پست برگشتم عقب با اجازه یه لینک مستقیم از بلاگت برای خودم درست کردم تا بیشتر بخونمت .[رویا][گل]
nice boooooos
خوشحالم برات عزیزکم